یه سری دخترا هستن ، کلا نوشته هاشون مخاطب خاص نداره...
دوست دارن بلند بخندن و از ته دل بخندن ، اما واسه دلبری نیس...
یه ذره مغرورن نه از یه ذره بیشتر...
سر به زیرن اما سر به هواییشون عمدی نیس...
شیطونن اما بی منظور
اهل ادا اصول نیستن اما یه وقتایی نازمیکنن نازای دخترونه...
حساسن ، دل نازکن ، یه وقتایی دلشون می شکنه...
سعی می کنن خوب باشن ،
لبخندشون رنگ مهربونی داشته باشه...
لاک صورتیشون ، موهاشون که یه ذره پریشونه ،اینا از پاکیشون کم نمیکنه ، فقط یه کم فانتزی فکر می کنن...
یه سری دخترا خاصن
בل بـَسـتــלּ اشـتـبـآهِ زنـآنــ ـﮧ اے سـتــــ
هـرچــَنــב انـگـُشـتـآלּ ڪـوچــَڪـتــــ
بــ ـﮧ هـَمــ آغــوشـــ ـے اפـتـیـآج בارنــב
ایــלּ زمـِسـتـآלּ رـآ بــ ـﮧ בسـتــ ڪـش هـآیـتــــ قـنـآعـَتــــ ڪـלּ
بـگــذار פֿـورشـیـ ב قـآبــــِ عـَ ڪـســے بـآشـَـ ב ڪـ ـﮧ
چـشـمــِ هـیـچـ ڪـس رـآ نـمــے گـیـرَב
اســت کـــﮧ عـادت مــیـکـنــے ... خــودت تـصــمـیـمــے مـے گیرے ، تــنـها بـــﮧ خــیـابان مــے روے، و بـــﮧ تــنـهـایــے قـدم
میزنـے .پــشـت مــیـز کــافـے شــاپ تــنـهـایــے مـے نشینـےو آدمــهـا را نــگاه میــکنے ، ولــی مــن بـــﮧ خـاطر هــمـیــن
حـــــــس دوســـتـش دارم .تــنـهـا کـــﮧ باشـے نگاهـــت دقــیـق تــر مــے شــود و مـــعـنـا دار ؛چــیـزهــایــے مـے بینے کـــﮧ
دیگران نــمے بینند،در خــیـابان زودتر از همـــﮧ میــفـهـمـے پایــیـز آمده و ابرها آســمـان را محـــکـم در آغــــوش کشـــیـده اند
مــیـتـوانــے بے توجـــﮧ بـــﮧ اطــراف، ســاعتهــا چـشـم بـــﮧ آســـمان بــدوزے و تــولد باران را نظاره گــر باشــے.بــــراے هــمـیـن
تــنـهـایـــے را دوســـت دارم زیرا تــنـهـا حســے اسـت کـــﮧ بــــﮧ مــن فــرصـت مـــی دهــد خـــودم باشـــم با خـــودم کـــﮧ
تــعـارف نــدارم !ســالهـاست بــــﮧ تــنـهـایــے عـادت کـــرده ام....
... د: اه... اصلا باهات قهرم.
پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟
پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
د: ... واقعا که...!!!
پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟
د: لوووووووس...
پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !
د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟
پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی
نقطه ضعف میدی دست من!
د: من از دست تو چی کار کنم...
پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن
بیست و یکم من!!!
د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.
پ: صفای وجودت خانوم .
د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های
کتاب
فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و
دیدن نگاه
حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!
پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای
بستنیهای
شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش
بودم...!
د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟
پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی
دستام گره می خوردن... مجنون من.
پ: ...
د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟
پ: ......
د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...
پ: .........
د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...
پ: خدا ن... (گریه)
د: چرا گریه می کنی...؟؟؟
پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟
د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند
دیگه...، بخند...
زود باش بخند.
پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟
د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .
پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم .
د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟
پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی
خوب آوردم.
د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.
پ: ...
د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟
پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!،
یک شیشه گلاب!
و یک بغض طولانی آوردم...!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...!
اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور...
امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...
آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....
دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم
نباش...!
نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...
التماس دستم را بپذیر
درمانی باش پیش از آنکه بمیرم
پژواکی باش پرواز اگر نیی
همدردی باش همراز اگر نیی
آغازی باش تا پایان نپذیرم
گلدانی باش گلزار اگر نیی
دلبندی باش دلدار اگر نیی
سبزینه باش با فصل بد و پیرم
از بوی تو
چون پیراهن تو
آغشته شد جانم با تن تو
آغوشی باش تا بوی تو بگیرم
لبخندی باش در روز و شب من
در هم شکست از گریه لب من
بارانی باش بر این تشنه کویرم
آهنگی باش دراین خانه بپیچ
پروازی باش از بگذشته که هیچ
آهنگی نیست در نایی که اسیرم
وازی باش پرواز اگر نیی
همدردی باش همراز اگر نیی
آغازی باش تا پایان نپذیرم
لبخندی باش در روز و شب من
در هم شکست از گریه لب من
بارانی باش بر این تشنه کویرم
آهنگی باش دراین خانه بپیچ
پروازی باش از بگذشته که هیچ
آهنگی نیست در نایی که اسیرم
از بوی تو
چون پیراهن تو
آغشته شد جانم با تن تو
آغوشی باش تا بوی تو بگیرم...
هر بـار که تو را می بینــم ، چیزی در دَرونـَم فرو می ریزَد
چیـزی شبیـه به جنین ِ سقط شـَده
یا دانـه های باران ...
و باز فـکر می کـُنـَم :
ـ خدایـا ...
چـه می شد اگـَر ...
دوبـاره بیــاید ...
و تو می روی ،
و مـَن ...
دوبـاره
می نشیـنم به انتظار روزی که تو بیـایی ...
انگار یادم رفـته که احساساتـَم را سـِقط کـَردی ،
و اشکـ هایـَم را روانــه ...
چه حس خوبيه بغض خفت کنه اما نتوني گريه کني......
چه حس خوبيه درد بکشي اما آخ نگي....
.
.
چه حس خوبيه از دلتنگي جون بدي اما نتوني ببينيش....
چه حس خوبيه گوشه اتاق بشيني و تا صبح به عکسش نگاه کني تا
شايد خوابشو ببيني.....
.
.
چه حس خوبيه به خدا التماس کني که بذاره يه امشب اون تو خوابت
بياد...
و به اين اميد چشاتو رو هم بذاري......
.
.
چه حس خوبيه هر رو صبح که بيدار ميشي عکسشو ببوسي
و بگي عزيزم مواظبه خودت باش من نفسم به تو بستس....
چه حس خوبيه روزي صد دفه با عکسش حرف بزني درصورتي که
اون صداتو نمي شنوه.....
.
.
.
چه حس خوبيه....!!
=============
يک نفر , هميشه يک نفر نيست يک نفر گاهي همه است
شايد حالا بتواني بفهمي !
وقتي غروب يک روز تعطيل دلم براي تو تنگ مي شود
چه دلتنگي عظيمي را به دوش مي کشم
شايد آنقدر آبي نباشم که لحظه هايم پر از اقاقيا شود !
شايد آنقدر عاشق نباشم که سروده هايم زمزمه ي هر عابري شود !
شايد آنقدر بزرگ نباشم که مايه ام تمام وجودت را در بر گيرد !
شايد آنقدر نور نباشم که در شبهاي تيره ي تنهايي نيازت باشم !
شايد آني نباشم که در رويا ها درجستجوي آن باشي !
ولي هرکه هستم ! هرچه هستم !
بيش از خود تو را دوست دارم …
==============
مشروب خوردم.....
سيگار کشےدم.....
لباس تنگ و کوتاھ پوشيدم......
چرا ديگر دعوايم نمےکنے لعنتے....؟؟؟
ھنوز ھمان مردے ھستے کھ روے من غيرت داشت.....
راستے اصلآ منو يادت ھست نامرد....؟؟؟
===============
?عشــــــــق يــ ـعنـے:
وقــتـے ازت پـ ــرسيــدن چــہ نســبتـے بـ ــا خآنـ ــوم دارے؟
سـ ـرت رو بـالـآ بــگيرے و
شجــاعانـہ بگـے زنمــــہ ، عشقمــہ ، همـــہ چيـزمــــہ مـ ــيفهمـے؟
================
آغـوش بکـرت
تـمــناي دلي بود
که گم شود در کرانه ي احساست
و بي آنکه بداند، بداند
=================
درست است که
بعضي ها بوده اند و بعضي ها هستند
و خيلي ها هم بعدا مي آيند . . .
اما من ميخواهم عزيز ِ دل تو باشم . . .!
ميداني . . . ؟؟
اين را از همه بيشتر دوست دارم ?
================
خدايا ...........
دلم مرهمي مي خواهد از جنس خودت ، نزديک ... بي خطر ... بخشنده ... بي منّت ... !
==================
?ديگر عروسک بازے نمے کنم.
بزرگ شدم. خود عروسکـے شـده ام.
آنقـدر بازے ام داده انـد که قلبم با
تکه پارچه هاي رنگارنگ وصله خورده است،
لااقل تو ديگر قلب پارچه اے ام را پاره نکـن...
===============
آغوش بعضي هــا ...
علم را زيـر سوال مي برد !
آنــقــدر آرامــت مــي كــنــد ...
كه هيـچ مُسكني ...
جــايش را نمي گيرد..!!!!
====================
گاهــــــــي
حتـے جرات نميکنم
پشت سرم را
نـگاه کـنـــم ،
که بـبـيـنـم
جـام خاليـه ، يا نـه !؟
=====
بايَد خالـ ميزَدَمـــ...
تَمامــِ حَرفهايَتــ را...
تَمامـ ِ حَرفهايَمــ را...
روي تَنَتــ...
بَراي روزي که مُجرِمــ تَرينــ فَردِ زِندِگي ات مَنَمـــ...
بَراي روزيــ مِثلِ اِمروز...
روزيــ که نيستَمــ قانِعَتــ کُنَمــ...
مَنـــ بيــگُناهــَــمــ...!?
=======
يه روزي پسري باخانوادش دعواش شد و از خانه زد بيرون و رفت خونه يکي از دوستاش يک ماه موند بعد از يک ماه دختري را سرکوچه ميبيند و بهش تيکه ميندازد يکي از دوستاش ميگه ميدوني اين کي بود ؟!!!!!!!! ميگه نه !! ميگه اين خواهر همون رفيقت بود که تو يه ماه خونشون بودي عذاب وجدان ميگيره ميره خونه رفيقش رفيقش داشت مشروب ميخورد به رفيقيش ميگه ببخشيد من سر کوچه به دختري تيکه انداختم ولي نمدونستم خواهرتو بود ! دوستش پيکشو ميبره بالا ميگه به سلامتي رفيقي که يه ماه خونمون خورد خوابيد ولي خواهرمو نشناخت!
========
شبــهايم پــُــر شــده از خواب هايي کـه در بيــداري انتظارش را دارم
بيا بنشين اينجــا تا برايت کمــي دَردُ دل کنم …
از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِ عروســي را به تن دارم
کـه دامادش تــويـــي
خوشحال کننــده است نــه ؟
اما هميشــه رخت ِ عروســي ، خبــر از مــرگ بوده !!!
نکنـــد نياييُ من اينجــا از غصه دلتنگــي ِ نيامدنت
بميـــرم ؟!!!
تو تعبيـــر ِ خواب بلــدي دلکــــم ؟
بيــا تعبيـــر کن کـ تا تو فاصلــه ايي نمــانده
بيــا و دلخــوشيم را برايم به باور تبديل کن
فقط بيـــا
بودنتـــ را مي خواهم …
========
يک آريايي ام، خداي من ايران، پيغمبر من کوروش، امام من داريوش، کتاب مقدسم شاهنامه، دستور دين من لوح کوروش بزرگ، پرچم من درفش کاوياني، بهشت من آزادي، عيد من مهرگان، دين من زرتشت، ذات من آرياييست، دشمنم تازيان، ذکرم پاينده ايران، مذهب من آرياييست، من آريايي ام!
======
لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتي اگر خدا عقدمان را ببندد….
داغيِ لبت ، جهنم من است
حتي اگر فرشتگان سرود نيکبختي بخوانند
هم آغوشي با تو ، هم خوابگيِ چرک آلودي ست
حتي اگر خانه ي خدا خوابگاهمان باشد…..
فرزندمان، حرام نطفه ترين کودک زمين است
حتي اگر تو مريم باشي و من روح القدس
خاتون من!
حتي اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
يک بوسه
ـ يک نگاه حتي ـ حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشي ...
========
دَر ايـن جا کـ ه مَنمـ
دُخــتر يعنيـ :
لبـانِ برجسـتـ ه
چشـمان ِنيلـيـ
بينيـ قلمـي
انـداميـ ظريفـ
بـا هَفـتـ قلَمـ رنگـ صـورتـ
کفـش هايِ پاشـنـ ه بُلـَند
موهـاي بلوند
بـ ـآ ناخُن هايِ مَصنوعيـ کـ ه تَن ِهَـر پسَريـ را ميـتراشَد
اينجا اگر اين نباشيـ
بـرايَتـ تـره هَمـ خـُرد نميکُننَد
اينــجـآ ايـرآنـ سـَرزمين ِکـوروش استـ !
============
اگـه روزي ديـگـرے ، مـَـــرد شـمـآ رو دزديــد
هيـــچ انـتــقــــآمـــے بـهـتـر از ايــن نيـسـت کـہ بـگـذاريـد نـگـهـش دارد !
مـَــــــــــردِ واقــعـــــــــــــــے دزديــده نــمـــے شـونـد . . .